لیلی و مجنون
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلی نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود فارق از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلی شد دل پر آه او
گفت: یارب! از چه خوارم کرده ای؟ برصلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلی را بدستم داده ای وندراین بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیلیست آنم میزنی
خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ..من نیستم
گفت: دیوانه ! لیلایت منم دررگ پیداوپنهانت منم سالها با جور لیلی ساختی من کنارت بودم ونشناختی عشق لیلی در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره ی صحرانشد! گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلی برنیامد ازلبت
روزوشب اورا صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم:بلی مطمئن بودم به من سرمیزنی درحریم خانه ام در میزنی
حال این لیلی که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی کشته در راهت کنم.....
- ۹۳/۰۵/۱۶
امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:
» خدا در روز قیامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است باریک بینی می کند.
(اصول کافی ج 1 /ص 12)
با مطلبی در مورد ارتباط با خالق به روزم
منتظر شما عزیزان هستم
خیلی جالبه
حتما سر بزنید