آزاده

آنچه آدم را دانشمند میکند مطالبی نیست که میخواند بلکه چیز هایست که یاد میگیرد ....اللهی به امید تو

آزاده

آنچه آدم را دانشمند میکند مطالبی نیست که میخواند بلکه چیز هایست که یاد میگیرد ....اللهی به امید تو

اطلاع رسانی عمومی

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۶/۰۴

چرا دعاها مستجاب نمیشود؟؟!!

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ
           ای یکــدله ی صد دله ، دل یکدله کن      
    صراف وجود باش وخود را چــله کن
                         یک صبـــح به اخـلاص بیا   بر در ما                    
      گر کـام تو بر نیاید
 آن گه گلـــه کن

روزی ابراهیم ادهم از بازار های بصره عبور میکرد،مردم اطرافش را گرفتند و گفتند:ابراهیم! خداوند درقرآن مجید فرموده:
  «ادعونی استجب لکم» مرا بخوانید جواب میدهم شمارا،ما او را میخوانیم ولی دعاهایمان مستجاب نمیشود!
 ابراهیم گفت:علتش آن است که دلهای شمابه واسطه 10 چیز مرده است.
پرسیدند آنها چه چیزهایی هستند؟گفت:

1ـ خدا را شناخته اید،ولی حقش را ادا نکرده اید!

2 ـ قرآن را تلاوت کرده اید ،ولی به آن عمل نکردید!

3 ـ با پیامبر (ص)دوستی کردید،ولی با فرزندانش دشمنی کردید.

4ـ ادعا کردید با شیطان دشمن هستید، ولی در عمل با او موافقت کردید.

5 ـ میگویید به بهشت علاقه مندید، اما برای وارد شدن به آن کاری انجام نمیدهید.

6 ـ گفتید از آتش جهنم میترسید ،ولی بدن های خود را در آن افکندید

7 ـ به عیب گویی مردم مشغول هستید، ولی از عیب های خود غافلــــید.

8 ـ گفتید دنیا را دوست ندارید، ولی با حرص آن را جمع کردید

9 ـ مرگ را قبول دارید ، ولی خویشتن را برای آن مهـــیا نمیک

نید

10- مردگان را دفن میکنید ،اما از آنها  پند و عبرت  نمیگیرید

ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور زید بن جابر بلخی از عرفا و زهّاد نیمه اول قرن دوم هجری از طبقه اول صفویه به شمار می آید.ه‌وی از امیر زادگان بلخ بود که متحول شده و قدم به دایره سیر و سلوک نهاده بود. مورخین او را از اهالی قبیله بنی عجل در قبیله بنی تمیم می‌دانند و نسب او از این جهت مهم است که این طایفه در التزام به تشیع مشهور بود و به همین دلیل اکثر مورخان ابراهیم ادهم را شیعه می دانند. 
وی پس از ترک سلطنت ظاهری، رو به صحرا نهاد. به گفته عطار نیشابوری، پس از ترک بلخ به نیشابور رفت و مدت 9 سال در غاری به عبادت و ریاضت پرداخت، سپس به مکه رفت و مجاورت خانه خدا را برگزید، آن‌گاه به شام
 رفت. 
در برخی از منابع تاریخی آمده است که ابراهیم ادهم در مکه به خدمت امام زین العابدین و امام محمد باقر علیه السلام رسید و از برکات آنان بهره مند شد. بنا بر روایاتی، هنگامی که امام صادق علیه السلام
 از کوفه عازم مدینه بود، ابراهیم نیز همراه جمعی از علما به مشایعت امام رفت. 
اغلب مورخان تاریخ وفات او را سال 160 یا 161 قمری و قبرش را در بغداد
 یا شام می‌دانند

میگویند که روزی  سلطان ابراهیم ادهم بخاطر شکار نمودن به خارج از شهر رفته بود که بعد از ساعت ها سرگردانی و نیافتن شکار بکلی خسته شده و در پائین یک تپه سر سبز نشسته و از اینکه زیاد گرسنه شده بود یکدانه مرغ بریان شده را که با خود داشت میخواست تا آنرا صرف نماید که در همان هنگام یک زاغ نسبتاً بزرگ پیدا شده و مرغ بریان شده آنجناب را در پنجه های قوی خود گرفته و دو باره بطرف هوا پرواز کرد ـ

سلطان ابراهیم ادهم فوراً تیر و کمان خود را گرفته تا آنرا صید نماید ، متوجه شد که همان زاغ مورد نظرش به بسیار سرعت به عقب همان تپه رفت.ـ

سلطان ابراهیم با تیر و کمان دست داشته اش از جای بلند شد و گفت: ای زاغ اگر مرغ بریان را در وجودت زهر نکنم من شکارچی نیستم ـ

خلاصه اینکه در بالای همان تپه بلند به سرعت زیاد بالارفت وی متوجه گردید که در عقب تپه شخصی با دست و پای بسته بروی زمین افتاده و همان زاغ با نوک خود از گوشت های مرغ کنده و در دهانش میگذارد ـ

ابراهیم ادهم با دیدن چنین صحنه ای بکلی هوش از سرش بدر شد و آهسته آهسته پیش رفته که با دیدنش زاغ خوشحال شده و با آواز بلند اش قاه قاه گفته و بطرف هوا پرواز نمود و رفت ـ. ابراهیم ادهم متوجه می شود که یکتن از سوداگران مشهور شهر بنام عبدالله با دست و پای بسته شده در آنجا افتاده تعجب کرد و گفت: ای عبدالله سوداگر من چه می بینم تو را کی به این حال انداخته؟

در حالیکه دستان و پاهای سوداگر را از بند باز می نمود، عبدالله سوداگر گفتکه: یا سلطان! عمر تان دراز باد ، من یک کاروان بزرگ پر از مواد خوراکه از کشور همسایه با خودم آوردم زمانیکه در همین جا رسیدم متوجه شدم که آنطرف تپه چندین تن دزد پیدا شده و تمام اموال مرا بسرقت بردند و میخواستند که مرا بکشند ؛ من بسیار گریه و زاری نموده گفتم که مرا نکشید و اموال مرا ببرید ـ

از جمله همان چند دزد یکی شان گفت: حالا که زاری میکند و میگوید که مرا نکشید فرق نمیکند او را بسته نموده و در همین جا رها میکنیم و اگر عمر نداشت خودبخود از دست گرمی هوا و یا شکار جانوران درنده هلاک میگردد ـ

خلاصه اینکه از مدت یک هفته بدینطرف من در اینجا افتاده ام که به لطف خداوند بزرگ همین زاغ روازنه از هر طرف یک لقمه نان در پنجه های خود آورده و در روی سینه ام گذاشته و با نوک خود تکه تکه در دهانم میگذارد و همچنان بالهای خود را تر نموده و بالایم تکان داده تا از حرارت آفتاب تلف نگردم این است داستان بسته شدنم در همین دشت و دامنه کوه ای پادشاه عادل ـ

خلاصه اینکه سلطان ابراهیم ادهم با دیدن و شنیدن چنین اسرار ی قلمدان را گرفته در روی کاغذ خطاب به پسران اش و وزیر دربارش نوشت : آورنده  هذا عبدالله سوداگر بوده که دزدان در حق موصوف ظلم نموده و تمام اموال اش را برده اند در حالیکه وی دزدان را در خاطر دارد و بخاطر گرفتاری شان از همین لحظه به بعد به حیث سپه سالار شهر تعین شده و همرایش همکار نماید ـ و از طرف دیگر شخص عادلی را بصفت پادشاه خود تعین کرده تا که در سراسر سر زمین ما عدالت تامین نماید دیگر در عقب من نگردید که مرا نخواهید یافت ـ

خلاصه اینکه بعد از نوشتن نامه عبدالله را مخاطب قرار داده و گفت: ای عبدالله زود باش لباس که در تن داری بکش و لباسهای مرا پوشیده و این نامه را گرفته بطرف شهر حرکت کن و مستقیماً پیش وزیر دربار رفته و این نامه را برایش میدهی ـ

عبدالله سودا گر لباسهای ابراهیم ادهم را پوشیده و نامه را گرفته به سمت شهر حرکت و با رسیدن به شهر بسوی ارگ شاهی حرکت کرده و نامه را به وزیر داد پسران و فامیل اش بعد از اطلاع احوال ابراهیم ادهم به گریه و زاری افتاده اما سودی نبخشید و تمام ملت آن سر زمین بمدت چهل روز سیاه پوش و غمگین بودند و سلطان ابراهیم ادهم برنگشت ـ

خلاصه اینکه از غیبت ابراهیم ادهم روزه، هفته ها و ماه ها سپری شد و هیجکس از وی خبری نداشت تا اینکه روز از روز ها شخصی برای پسران آن جناب احوال برد که سلطان ابراهیم ادهم را بچشمان خود دیدم که  روز در بغل یک سنگ کنار دریا نشسته و میگوید که نیکی کن و به دریا انداز و از طرف شب در هر گوشه و کنار دشت و کوه استراحت مینماید ـ

بعد از شنیدن این پیغام دوستان و طرفداران ابراهیم ادهم به پای برهنه به عقب پادشاه گم گشته خود با رهنمائی همان شخص در لب همان دریا رفتند و تعجب دیدند که سلطان ابراهیم با ناخن های رسیده ، ریش انبوه ، موی های ژولیده و لباسهای پاره پاره شده در کنار سنگی بزرگ نشسته و  تار و سوزن دردست داشته پارگی های لباسش را پینه میکند و میگوید نیکی کن و به دریا انداز ـ با دیدن چنین صحنه پسران و وزیران دربار خودرابه پایش  انداخته و التماس میکردند و میگفتند چرا خود را به این روز انداخته اید بیاید بر گردید شهر ای سلطان عادل ـ

سلطان ابراهیم بعد از مشاهده پسرانش و همران که در حال گریستن بودند شد و گفت : ای عزیزان من به همرا شما میروم اما به یک شرط؟

همه خوش شده و بیک زبان گفتند ای پادشاه عادل و دانا هر شرط ایکه داشته باشید مایان آنرا از دل و جان قبول داریم و بگوید که شرط شما چیست ؟

سلطان ابراهیم ادهم سوزن دست داشته را در آب دریا انداخت و گفت: که حالا سوزن مرا اگر شما از بین دریا کشیده من در آنصورت حاضرم که با شما بیایم ـ

آنها گفتند ما قادر نیستیم که آن سوزن ازدریا پیدا کنیم ـ

سلطان ابراهیم گفت هیچ امکان ندارد که سوزن را بیابید؟

آنها به یک صدا گفتند نی هرگز ـ

پس از سلطان ابراهیم روی بطرف دریا کرد و گفت : ای ماهی های دریا سوزن مرا از بین آب بکشید ! لحظه ای نگذشته بود که یکی از ماهی های دریا در بین دیگران سوزن را در دهن و سر از اب بیرون کشید و دیگرماهی ها از خوشحالی گاهی سر از آب میکشیدن و گاهی در آب فرو میرفتند ـ

سلطان ابراهیم دوباره بالای ماهی ها صدا نمود و گفت: این سوزن از من نبوده حالا بروید سوزن سلطان ابراهیم ادهم را بیرون بکشید ـ

لحظه ای نگذشته بود که یک ماهی کوچک که از چشمان هم کور بود یک دانه سوزن را از آب کشید و بطرف آن سلطان در لب دریا حرکت نمود. سلطان ابراهیم خود را خم نموده و سوزن را از دهن ماهی گرفت و گفت تشکر . همین سوزن از من است ـ

بعداً سلطان ابراهیم سر بطرف پسران کرده و گفت: آیا آن پادشاهی بهتر بوده یا این پادشاهی که حالا من دارم؟

همه با یک صدا گفتند یا سلطان ابراهیم ادهم این سلطنت شما بار ها و بار بهتر از آن سلطنت است ـ

سلطان ابراهیم ادهم فرمود حالا بروید و خود از بین تان یک پادشاه عادل که بدرد مردم بخورد انتخاب کنید و مرا در حالم رها کنید.


در سبب توبه ابراهیم سخنان مختلفى گفته شده بعضى مى گویند. روزى از پنجره قصر خود تماشا مى کرد. مرد فقیرى را دید که در سایه قصر او نشسته ، کهنه انبانى با خود دارد. یک نان از انبان بیرون آورد و خود و بر روى آن آبى نیز آشامید پس از آن راحت خوابید. ابراهیم با مشاهده این حال از خواب غفلت بیدار شد با خود گفت هرگاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و با کمال راحتى و آرامش پیدا نماید من این پیرایه هاى مادى را براى چه مى خواهم جز رنج و اندوه هنگام مرگ نتیجه اى ندارد.
با همین اندیشه دست از سلطنت و مملکت شسته از بلخ خارج شد. نقل کرده اند روزى خواست داخل حمامى شود. صاحب حمام چون لباسهاى کهنه و ژنده او را دید با خود خیال کرد دستش از مال دنیا تهى است اجازه ورود به حمام نداد. ابراهیم گفت بسیار در شگفتم کسى را که بدون پول حمامى راه ندهند چگونه بدون عمل و اطاعت داخل بهشت نمایند.

  • ابریشم ساری

نظرات  (۲)

اللهم اغفر لی ذنوب التی تحبس الدعا...
من این حدیث رو از زبان پیامبر یا امیرالمونین شنیده بودم... ابراهیم کیست؟
پاسخ:
رسول خداصلی الله علیه واله  فرمودند:
"من برای کامل کردن فضائل اخلاقی از سوی خدا مبعوث شده ام".....    
ابراهیم ادهم  کیست???لطفا به ادامه مطلب رجوع کنید.مطالعه ی سرگزشت این بزرگوار خالی از لطف نیست ....
تشکر التماس دعا
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی